ملینا در جشن
سلام عزیز مامان . هفته پیش مثل امروز اومدیم شیراز و همون شب که مصادف با عید فطر بود دایی جون صادقم زنگ زد وگفت که مراسم عقد زهرا(دختر داییم) شنبه شبه و می خوان جشن بگیرن چون قبلش قراره محضری بود.و اما ما موندیم که چکار کنیم از یه طرف لباس نیاورده بودیم و از یه طرف می گفتیم اگه زودتر می دونستیم دیگه تا شیراز نمیومدیم و مستقیم می رفتیم بوشهر.ولی از یه طرف دل من خیلی هوس جشن کرده بود و بالاخره فرداش یعنی جمعه ظهر بعد از ناهار با خاله و نیکادل راه افتادیم به سمت بوشهر.مامان جون اینا بخاطر کلاس دایی نیومدن. شب که رسیدیم دیدیم که همه خونه دایی صابر دعوتن و اونجا هم بعد از شام بزن و بکوب راه انداختن. خاله اینا هم از تهران اومده بودن و&...
نویسنده :
مامانی
12:48