ملينا جونملينا جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره
رضا جونرضا جون، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

ملینا عشق کوچولوی ما

تولدت مبارک

یک بغل گل یاس یک سبد ستاره و یک دنیا عشق پیشکش تو بخاطر زیباترین روز دنیا که روز تولد توست هستی من، ملینا جان، تولد ٢سالگیت مبارک ...
5 اسفند 1391

عکسهای بچگی

عسلم این پست رو می خوام ادامه پست قبل قرار بدم ولی با عکسهای اولینت تا حالت. بدو تولد و 2 روزگیت   3 ماهگی گلابم   اینجا 4 ماهه بودی   و این هم عکس 5 ماهگیت   اینجا 6 ماهه و سرکارم  و اون تیپ پسرونه 7 ماهگیت   شاهکار 11 ماهگیت و عکس العملت نسبت به حالت متعجب من   14 ماهگیت و اینکه بدونی روی تختت چه واکنشی نشون میدی.   قربون تپل 15 ماهم برم که نمی ذاشتی لباس تنت کنم.   دخمل عشق دریا 16 و 17 ماهه   نازنین 19 ماهه ...
2 اسفند 1391

اولینهای ملینا

سلام عسل مامان امروز می خوام از اولینهات بگم . از اولین مهارتهایی که تو هر زمینه ای داشتی.البته بطور خلاصه. چون این وبلاگو از یک سالگی ساختم و بیشترین مهارتها و رشد کودک در یک سال اول زندگی اتفاق میافته امروز تصمیم گرفتم که به دلیل نزدیک شدنت به 2 سالگیت ، اولین های رشد تو رو در سال اول زندگیت به ثبت برسونم . 15 روزگی:   ٩٠ درجه چرخش در خواب ٩٠روزگی : اولین خنده بلند صدا دار ٥/٢ ماهگی : با کمک دستهای ما بطور کامل ایستادی و وزنت رو روی زمین انداختی ٥/٣ ماهگی : اولین غلتی که زدی و روی شکم شدی ٥/٤ماهگی :   ٢ تا از دندونهای پائینت جوونه زدن ٥/٤ ماهگی : به طور کامل غلت زدی ...
30 بهمن 1391

هفته عشق

امروز تولد باباجون و هفته دیگه مثل چنین روزی تولد یه گل دختر نازه و این هفته برا مامانی مصادفه با هفته عشق. یعنی تولد دو عشق ، دو قلب و دو کسی که طی این 6 سال به زندگی من طراوت تازه ای دادن.کسانیکه وجودشون برای من لازم و ملزوم همن . دو فرشته ای که با عشقشون بعد از پدر و مادرم زندگیم رو غرق در سرور کردن. عزیزانم سالروز شکوفا شدنتان سراسر آکنده از شادی و برکت و زیبایی باشه. همسر عزیز و وفادارم و بابای خوب و مهربون دخترم تولد 32 سالگیتت مبارک . ...
28 بهمن 1391

دخمل من بزرگ شده

سلام گلم این مدت هم بخاطر قطعی نت نتونستم بهت سر بزنم . ولی الان چند روزی میشه که دیگه باید تا تولد 2 سالگیت روز شماری کنم. روزها وقتی که میگذرن به نظرمون خیلی زود گذشته ولی وقتی در بطن ماجرایی به نظرت خیلی آروم میاد. هنوز هفته اولیکه دنیا اومدی رو خوب بخاطر دارم ، اینقدر گریه می کردی و کم خواب بودی که همش می گفتم کی چند ماهت میشه که این کولیکت تموم بشه و الان می بینم که دیگه یه خانم کوچولو شدی و البته که هنوز بهونه گیری و کم خوابیت سر جاشه ولی گذر زمان رو میشه در رفتار و برخوردهات بخوبی مشاهده کرد. وقتی که به نظرم اینقدر بزرگ میای که از همین الان می تونی کمک حالم باشی و وقتی که مثل خانم کدبانو تو خونه کمک مامان می کنی احساس نمی ک...
10 بهمن 1391

یاعلی ملینا

یا علی گفتیم و عشق آغاز شد وقتی که نی نی زبون باز می کنه و اولین کلمه رو به زبون میاره مامان و بابا از خوشحالی ذوق زده می شن و خصوصاً وقتی ملینا خانم کلمه مامان رو ادا می کنه دل من که براش ضعف میره ولی .... ولی وقتی جیگر آدم یه کلمه شیرینتر رو با تمام وجودش بیان میکنه اون وقته که دیگه ..... دیگه مامانی از خوشحالی بال و پر در میاره.  اونهم وقتی که عزیز دلم میگه یا علی خوشکل مامان وقتی می خواد از پله ها بالا یا پائین بره می گه یا علی وقتی می خواد وسیله ای رو بلند کنه می گه یا علی وقتی که خدای نکرده می خوره زمین می گه یا علی حتی وقتی ما هم می خواهیم چیزی سنگین بلند کنیم یا اینکه می خواهیم بی...
17 دی 1391

دخمل لاغری

باز هم تأخیر . ببخشید خوشکلم که این بار هم دیر بهت سر زدم . با وجود اینکه دیگه دوست ندارم باز از بیماری صحبت کنم ولی متأسفانه تو این ایام هم باز کسالت داشتی و این بار از نوع سرما خوردگی. ولی این سری مامانی هم همراهیت کرد و منم با شدت بیشتری سرما خورده بودم که حتی تنفس هم برام سخت بود. ٢ هفته ای که آفم بود چند روز هفته اول به سمت آبادان رفتیم و هفته دوم کامل شیراز بودیم .این سری بیشتر برا عمل قلب زن عمو رفتیم چون خیلی دلش برا تو تنگ شده بود و همش اسم تو رو میاورد . هر چند که آخرش هم موفق نشد تو رو ببینه چون چند روز اولش بیمارستان بود و وقتی هم که مرخص شدن هوا ابری و بارونی شد و چون ما تمام مدت مریض بودیم دیگه نمی شد...
29 آذر 1391

ملینا در محرم

سلام فرشته قشنگم امروز ١٢ محرم و شهادت امام سجاده. عزیزم این دهه عاشورا برای تو زیاد مساعد نبود ولی خدا رو شکر که بخیر گذشت. دقیقاً هفته پیش بود که وقتی از مهد برگشتی تمام مدت دل به هم خوردگی داشتی و مرتب بالا میاوردی .  بغیر از شیر من هم که هیچی نمی تونستی بخوری .اولش به نظرم چیز مهمی نیومد ولی دیدم که ادامه داره و حالت اصلاٌ خوب نیست. بابایی برات قطره ضد تهوع آورد که اونو هم بالا میاوردی . بمیرم الهی رمق برات نمونده بود. تا شب که دیگه بردیمت دکتر منطقه و برات آمپول نوشت و گفت اگه بهتر نشد باید فردا بستریش کنن. منو میگی دیگه بی طاقت شدم . اصلاً فکر نمی کردم که کارت بخواد به بستری بکشه .موقع بر...
7 آذر 1391

انگشت چه کیفی داره؟؟

 دخمل مامان از روزی که دنیا اومد عاشق مکیدن بود و چون مامانی نمی خواست پستونکی بشه بهش پستونک نداد مامانی متوجه شد که شما دست بردار نیستی و انگشت کوچولوتو می مکی. بعد از 1 ماه بهت پستونک دادم که لااقل انگشتی نشی ولی انگار که پستونک به مزاجتون خوش نیومده باشه اونو پرت می کردی و باز انگشت .  الان بیشتر از 20 ماه از اون تاریخ می گذره و تو پستونکی نشدی هیچچچچچ ، انگشت خور قهاری هم شدی. ولی مامانی برای ترکت چند ماه پیش لاک تلخ به دستت زد ولی تو که اولش متوجه نبودی که تلخی از دستته و همین طور بیشتر به دهنت می ذاشتی که طعم تلخیش از بین بره که آخرش تلاشهای زیادت منجر به دل به هم خوردگیت شد. ولی بعد از دو سه روز ( ...
28 آبان 1391