ملينا جونملينا جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره
رضا جونرضا جون، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

ملینا عشق کوچولوی ما

فعالیتهای جدید رضا جون

1394/4/2 13:06
نویسنده : مامانی
951 بازدید
اشتراک گذاری

الان سه ماه شده که نیومدم راستش هم وقتم کم شده و هم حوصلم ولی دیگه دلم نیومد بیشتر از این مجال بدم . تو این مدت رضا جون که خیلی بزرگ شده هم از نظر حرکات و هم فعالیتهاش .ملینا گلم هم به طبع رفتاراش عاقلانه تر شده .

اما از عید شروع می کنم حدود یک هفته قبل از عید بود که اومدیم عسلویه و سال تحویل رو رفتیم جم خونه خاله ماریه و آقاجون ، مامان جون و دایی جون هم اومده بودن.بابایی تا دوم سرکار رفت و بعدش عازم بوشهر شدیم و بعد از تعطیلات هم رهسپار خرمشهر و خونواده بابایی واسه اولین بار رضا جونو می دیدن.

اما بگم از فعالیتهای گل پسرم:

اولین خنده صدادارش هم اوایل عید تو بوشهر خونه مامان اینا بودیم.

عاشق اینه که عوضش کنم و پاهاشو بشورم دیگه یاد گرفته تا شلوارشو درمیارم یه ذوق و خنده ای سر میده که آدم کیف میکنه(پسر تمیزم).

رضا جونم با اینکه از بیست روزگیش بود که روی سطح شیب خیلی کم ،حدود 10 درجه غلت زد و به شکم چرخید ولی به طور کامل از 4 ماه و اندیش بود که راحت چرخید. و الان حتی رو نی نی لایلایش هم می چرخه.هفته قبلی هم یه خورده کوچولو رو به جلو اومد و دیروز هم متوجه شدم که خودش تونسته از حالت رو به شکم برگرده ،البته صحنش رو ندیدم مشغول کارام بودم که بعد دیدم چرخیده از ملینا که پرسیدم گفت که نچرخونده و خودش برگشته.و الان بطور کامل غلت میزنه.

و اما کارهای این خواهر و برادر حدود دو ماه پیش بود که رضا رو واسه یه دقیقه به ملینا سپردم ، وقتی اومدم تو اتاق دیدم رضا تو گهوارشه ( آخه رو زمین گذاشته بودمش)و ملینا گفت که بغلش کرده و خودش گذاشته و منو میگی هاج و واج و خدا رو شکر کردم که از دستش نیوفتاده و به ملینا گفتتم که وقتی من هستم بغلش کن نه تنهایی.و الان هم هر از گاهی میگه مامان بده بغل من و دیگه این اواخر هم در حد چرخوندنش بغلش می کنه، با اینکه خیلی عاقله ولی خب هنوز بچست و نمیشه ازش غافل بود.

خیلی هم روش حساس و مراقبشه . روز چهارشنبه بخاطر فوت مادربزرگ بابایی رفتیم اراک ، اونجا عمش جلو مهموناشون به شوخی به رضا گفت زشته، ملینا قهر کرد رفت تو اتاق و بعدش اومد بیرون و تذکر داد که چرا به داداشم میگی زشت خیلی هم خوشکله. الهی قربون غیرتت بشم دختر گلم.

تو قربون صدقه رفتنام هم باید خیلی مراقب حرف زدنم باشم، با اینکه همیشه جفتشون رو ناز و محبت می کنم ولی یه بار داشتم به حالت شعر گل پسرمو می خوندم که یهو ماینا گفت مامان منم هستما، آخ قربونش برم که گفتم فدای تو و شعرمو رو ملینا هم چرخوندم و دیگه میدونه خودش عروسکمه و رضا ملوسکم. ولی اکثر مواقع وقتی تو بغلمه خودش هم میاد پیشم که هم من نازش کنم و هم خودش قربون صدقه داداشش میره و یه بوسهای آبدارش میکنه که وای دل ما میره و هر چی میگم مامان کمتر هیچ فایده ای نداره.

ملینا هم خیلی وقته که علاقه خاصی به عموفیتیله ها پیذا کرده . طوری که مرتب میگه بریم خونه عمو فیتیله ها یا اونا بیان خونمون.یه بار قبل از عیدی خواب بودم که با صدای ملینا از خواب بیدار شدم ، دیدم داره به حالت التماس به خدا میگه: آخه خدا چرا عمو فیتیله ها نمیان اینجا آخه من چیکار خدایا چیکار کنم . وای اینقدر محو حالت ملتمسانه صدات شدم که دلم می خواست ازت فیلم بگیرم ولی تا دوربین آوردم متوجه شدی و ادامه ندادی.

  • کلی هم عکس هست که تو پستای بعدی کامل می ذارم.
پسندها (1)

نظرات (1)

بابا و مامان
17 تیر 94 8:41
فدای هر دو تاتون
مامانی
پاسخ
زنده باشی عزیزم