اندر احوالات جوجوها
يكساله ديگه هم گذشت و امسال دومين سال بود كه با دو دسته گلم سال جديد رو آغاز كرديم.باز هم باتاخير زياد اومدم و حتي وقت نكردم تولد ملينا جونم رو تبريك بگم. هم مشغله خودم زيادتر شده و هم اين مدت گرفتار دكتر بودم.
و اما از امسال ، روز عيد بوشهر بوديم و سفره هفت سين نداشتيم چون تا نزديكيهاي صبح بخاطر عروسي بيدار بوديم و موقع تحويل سال همه تو رختخواب بوديم.
ولي از روند رشد رضاجون بگم كه ماشالا حسابي فضول شده و از ديوار راست بالا ميره و كاملا از شيطنت ها و جسارتش فرق دختر و پسر مشخص ميشه. بعد از شش ماه هم يه دندون پايين و يكي بالا و يكي ديگه هم درحال سفيد شدنه. از نظر زبون هم مثل آبجي گلش يه كوچولو با تاخيره و الان هانا ،مامان ، بابا ،دَيي، عَم، عَمو ميگه ،ولي زياد با لب و زبونش صدا در مياره و آهنگ ميزنه.
تو اين 5 هم ماه كه ميرم سر كار مامان جون زحمت ميكشه و مياد پيش شما ميمونه.
ملينا گلم هم حسابي شيرين زبون شده كه حيف فرصت نشده حرفاشو ضبط كنم.ولي هميشه ميگه ميخوام دكتر چشم بشم و يه مدت بعدازمريضي من ميگفت نه ميخوام دكتر كبد بشم تا مامانمو خوب كنم.بدجور عادت به جايزه كرده و هر روز منتظره تا من و بابايي براش چيزی جايزه ببریم و حتي خودش پيشنهاد ميده كه اينو برام جايزه بيارين.