جشن مهد
روز شنبه صبح که گذاشتمت مهد چند تا از خانمها گفتن چرا واسه ملینا لباس نیاوردی که همون موقع خانم طهماسبی عذرخواهی کرد که فراموش کرده به من بگه که اون روز جشن عید دارن و تم دخترها هم لباس عروس بود.گفت مراسم ١٠/۵به بعده و من ساعت یازده بود که لباستو برداشتمو و خودمو به مهد رسوندم. ولی وقتی رسیدم دیدم همه دختراها لباس به تن کنار مادراشون بودن و حسابی شلوغ بود . دنبال تو می گشتم که دیدم یهو با همون لباست با حالت بغض پریدی بغلم.وای که چقدر دلم کباب شد.خیلی ناراحت شدم و فوری لباس عروستو تنت کردم و چند تا عکس ازت گرفتم.بعدشم واسمون کیک آوردن که دیدم گویا قبلش به شما نداده بودن.عزیزم منو ببخش کاش میشد زودتر بهت می رسیدم که اون همه احساس تنهایی و ناراحتی نمیکردی.خلاصه عزیزم اون روز خیلی مظلوم شدی. بعدشم به مدیرت گفتم که بچم خیلی دپرس و تنها بود و اون هم فقط عذرخواهی میکرد.آخه روزی که به بچه ها اعلام کردن وقتی بود که ما رست بودیم و پنجشنبه و جمعه هم فراموش کرده بود.آخر مراسم هم بهتون یه عروسک حیوونی دادن و ساعت 12 بود که بعد از رفتن همه مامانها منم برگشتسسرکار.گویا بعد از رفتنم هم کمی گریه کردی.
اما بهت بگم از بعضی حرفای بدی که تو مهد یاد گرفتی. چون مدیرت وقتی می خواد پسرشو دعوا کنه از بعضی اصطلاحاتی استفاده می کنه از جمله پسر بد و دیگه رو زبونت افتاده که مرتب تا از کسی عصبانی بشی میگی پسر بد.یه بار تو هم خونه به بابایی گفتی میام سرتو می برم که بهت تذکر دادم حرف بدی میزنی. و بعضی وقتا میگی عمو امیر حسامو کشت، چون از تهدیدشون به امیرحسام شنیدی.هر چند این مواردو به مدیرت گوشزد کردم.و الان فقط پسر بد خیلی رو زبونت مونده.