این چند روز
عسل مامان این سری از رستمون رو با خاله ماریه و نیکادل جون از عسلویه عازم بوشهر شدیم چون خاله فاطمه یه دختر ناز و کوچولو به اسم مهدیس دنیا آورده بود.تو هم که اینقدر قشنگ قربون صدقش می رفتی و می گفتی عزیزم ، جونم ، نفسم و بعد آروم می بوسیدیش. خلاصه از روز پنجشنبه تا یکشنبه صبح که عازم شیراز شدیم اونجا بودیم. تو این مدتی که شیرازیم بخاطر مشغولیت زیاد وقت نکردیم خیلی جایی ببریمت ،فقط یه سر باغ ارم بردمت اونهم چون اردیبهشت ماه بود و نمی شد از زیبایی اونجا چشم پوشید و امروز هم که با خاله اینا و دایی ناهار رفتیم رستوران نفت و یه کم تو پارک بازی کردین و بعد از اونجا کلاس حج رفتیم و برگشتیم.
شما هم این مدت بعضی وقتها یه حرفای با مزه ا ی می زنی که نگو ولی حیف چون دیر به وبت سر می زنم یادم میره. ولی یادمه یه شب موقع خواب گفتی که منو ببر مدرسه می خوام برم درس بخونم دکتر بشم بعد تو بیا دنبالم. منم گفتم باشه مامان شما دکتر بشو من مرتب میام دنبالت.
دیروز هم اولین سونوی نی نی کوچولومون رفتم و صدای قلبشو شنیدم و خدا رو شکر مشکلی نداشت. فدای جفتتون بشم عزیزکای من
( بقیه عکسها در ادامه مطلب )
خونه خاله فاطمه و شما فسقلیها تو چادر حدیث جون
گل صورتی من
دخترم با آستیاک جون پسر خاله بیتا
اولین لباس فرم مهد دخترم با کلی تاخیر