تولد مامانی
امروز مي خوام يه تشکر خالصانه و يه دست بوسي از مامان عزيزم کنم.مامان گلم که ٢٩سال پيش در چنين روزي منو بدنيا آورد.عزيزترين فرشته دنيا وجودمو مديون توام ، و بخاطر تو نازنين بود که امروز من هم مادري شدم که صاحب اين فرشته کوچولوي ناز شدم. خدا جونم سپاس تو را که منو لايق دونستي و يک سال ديگه از عمرمو به سلامتي و سعادت پشت سر گذاشتم.
و اما بگم از اين مدت که نبوديم. پنجشنبه هفته قبل اول رستمون رفتيم بوشهر.هم يه سري کار و هم دکتر و آزمايش داشتم.مامان جون و آقا جون هم اونجا بودن. عمو و زن عمو فلر هم از مکه اومده بودن و ما روز جمعه اونجا دعوت بوديم .مامان جون هم شنبه برگشت شيراز و آقا جون بخاطر کارش موند. روي هم رفته خوش گذشت خصوصاً که هر روز تا حديث جون از مدرسه ميومد با هم بازي مي کردين و یکی دو روز هم پردیس اومد .حسابي مشغول بودي تا ديروز صبح که برگشتيم عسلويه.
اما از از کارهاي جديدت بگم که تا عدد ٢٠ حفظ کردي و با ماماني سوره ناس و حمد رو زمزمه ميکني .موفق باشي گلم
اینم یه عکس تازه از امشب که هنوز شمع ٢ رو نذاشتیم