مامان زود بیا دنبالم
سلام ناز مامان این سری با کلی تاخیر اومدم. راستش هم بی حوصلگیم و هم مریضی اواخرمون دلیل این تاخیر بود. اما عزیزم بهت بگم از این روزهای غیبتون .بعد از اون برف به فاصله چند روز بعدش برف خیلی سنگین تری بارید که خیلی از راهها بسته شد. ولی سمت مسیر ما بعد از دو روز باز بود.
و اما از مهدت ، این روزها یه عادتی کردی که تا میذارمت مهد فوری میگی مامان زود بیا دنبالم و بعضی وقتا هم یه بغض چاشنیش می کنی.عزیزم با این جملت نشون میدی که شرایط رو قبول کردی و حرفی از اینکه نمیرم نمیزنی و میدونی متاسفانه باید هر روز ساعت هفت بریم. فقط برای آرامش درونت این حرفو میزنی.و مامانی هم برای آروم کردن شما میگه زود زود میام شما بازی کن ، آروم باش من زود برمی گردم ( یعنی بعد از ساعت 6). واقعاً درکت می کنم عزیزم 11 ساعت دوری واقعا سخته . فدای دل کوچیکت بشم نفسم که موقع برگشتن چقدر منو بغل می گیری و هر روز انتظار می کشی و میگی بلیم پیش مامان جون مصومه یعنی از اینجا دور بشیم .حتی یه بار تو خواب گفتی مامان زود بیا دنبالم .که از این حرفت خیلی دلم سوخت. ولی دیگه این جمله ی معروفت شده.
یه بار هم ساعت 3 اومدم دنبالت و بردمت منطقه چون نمایش تئاتر عروسکی خاله سوسکه بود.از نمایش خوشت اومد و بینش متوجه بودی که باید آروم صحبت کنی.وانیا هم اومده بود که یه کم با هم خوب بودین و یه کم با هم دعوا داشتین.
بالاخره گلم این 14 روز هم گذشت و دو روز بعدش اومدیم شیراز . از صبح همون روزی که داشتیم میومدیم آبریزش بینیت شروع شد و شب هم تب کردی و تا سه چهار شب اول توی خواب بیقراری می کردی . بعدش هم بنده سرما خوردگیم شروع شد و تا هنوز ادامه داره.
دیشب هم تولد ٤٦ سالگیه مامان جون معصومه بود که تو خونه خاله جون یه جشن کوچیکی براش گرفتیم. ایشالا که همیشه سالم باشن و سایشون از سر ما کم نشه. راستی این سری هم خاله اینا اومدن و همسایه دیوار به دیوار مامان جون اینا شدن. که برای شما فسقلی ها خیلی بهتر شد.