ملينا جونملينا جون، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره
رضا جونرضا جون، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

ملینا عشق کوچولوی ما

مامان زود بیا دنبالم

1392/11/9 12:54
نویسنده : مامانی
735 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ناز مامان این سری با کلی تاخیر اومدم. راستش هم بی حوصلگیم و هم مریضی اواخرمون دلیل این تاخیر بود. اما عزیزم بهت بگم از این روزهای غیبتون .بعد از اون برف به فاصله چند روز بعدش برف خیلی سنگین تری بارید که خیلی از راهها بسته شد. ولی سمت مسیر ما بعد از دو روز باز بود.

و اما از مهدت ، این روزها یه عادتی کردی که تا میذارمت مهد فوری میگی مامان زود بیا دنبالم و بعضی وقتا هم یه بغض چاشنیش می کنی.عزیزم با این جملت نشون میدی که شرایط رو قبول کردی و حرفی از اینکه نمیرم نمیزنی و میدونی متاسفانه باید هر روز ساعت هفت بریم. فقط برای آرامش درونت این حرفو میزنی.و مامانی هم برای آروم کردن شما میگه زود زود میام شما بازی کن ، آروم باش من زود برمی گردم ( یعنی بعد از ساعت 6). واقعاً درکت می کنم عزیزم 11 ساعت دوری واقعا سخته . فدای دل کوچیکت بشم نفسم که موقع برگشتن چقدر منو بغل می گیری و هر روز انتظار می کشی و میگی بلیم پیش مامان جون مصومه یعنی از اینجا دور بشیم .حتی یه بار تو خواب گفتی مامان زود بیا دنبالم .که از این حرفت خیلی دلم سوخت. ولی دیگه این  جمله ی معروفت شده.

 یه بار هم ساعت 3 اومدم دنبالت و بردمت منطقه چون نمایش تئاتر عروسکی خاله سوسکه بود.از نمایش خوشت اومد و بینش متوجه بودی که باید آروم صحبت کنی.وانیا هم اومده بود که یه کم با هم خوب بودین و یه کم با هم دعوا داشتین.

بالاخره گلم این 14 روز هم گذشت و دو روز بعدش اومدیم شیراز . از صبح همون روزی که داشتیم میومدیم آبریزش بینیت شروع شد و شب هم تب کردی و تا سه چهار شب اول توی خواب  بیقراری می کردی . بعدش هم بنده سرما خوردگیم شروع شد و تا هنوز ادامه داره.

دیشب هم تولد ٤٦ سالگیه مامان جون معصومه بود که تو خونه خاله جون یه جشن کوچیکی براش گرفتیم. ایشالا که همیشه سالم باشن و سایشون از سر ما کم نشه. راستی این سری هم خاله اینا اومدن و همسایه دیوار به دیوار مامان جون اینا شدن. که برای شما فسقلی ها خیلی بهتر شد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان محیا
10 بهمن 92 17:40
امیدوارم که بلا دور باشه ولی واقعا ملیناجون حق داره از 7صبح تا 6 بعداز ظهر خیلی برای این کوچولوی دوست داشتنی زیاده ولی خب چاره چیه؟؟ولی معلومه دختر با فهم وکمالاتیهکه شرایط رو پذیرفته.راستی تولد مامان مهربونت هم مبارک
مامانی
پاسخ
ممنون عزیزم از لطفت. واقعا دیگه چاره ای جز صبر کردن نیست
مامان یاسمن و محمد پارسا
11 بهمن 92 13:19
الاهی مامان و دختر هر دو مر یضید انشالاه که الان بهتر شده باشید عزیزم تولد مامان جون هم مبارک باشه
مامانی
پاسخ
اره خدا رو شکر بهتریم.ممنونم خانمم
*یاسمین*
12 بهمن 92 0:50
الهی فدات شم که این همه ساعت دوری مامانو تحمل میکنیمامانی گل خیلی ناراحت کننده ست که ملینا جون انقد چشم انتظار باشه،اصلاً نمیشه کاری کرد؟ آخ آخ مریض هم که شده گل دخملیایشاله هر چه زودتر حال مامانی و دخملی خوب بشهتولدشون مبارکایشاله
مامانی
پاسخ
خدا نکنه عزیزم. حالا باز خوبه 14 روز آفیم.مرسی از لطفت
زهره مامان فاطمه
12 بهمن 92 10:03
سلام عزیزم ای وای که مامامانهای شاغل چقدر باید هم خودمون هم بچه های نازنینمون دلمون بسوزه من که دخملم از شب باهام شرط میکنه که فردا نرو اداره تولد مامان جون دخملی هم مبارک ماشااله مامان جونش جووووووووونه
مامانی
پاسخ
الهی فاطمه جونم. گناه دارن طفل معصومیا.ممنونم گلم
مامان شایلین جون
12 بهمن 92 11:19
عزیزم الهی فدات بشم که مریض شدی و همش هم میگی مامانی زود بیا دنبالمشایلین هم هر شب میگه مامان وقتی شب بخوابیم روز بشه کجا میخوایم بریم؟منم دلم براش کباب میشه.اونم جزو وظایفش میدونه رفتن به مهد رو ولی واسش خیلی سخته. عزیز دلم ایشالا همیشه سلامت و تندرست باشی و سایه مامان و بابا هم همیشه رو سرت باشه. راستی تولد مامان جونی هم مبارک. ایشالا همیشه سلامت باشن. مامانی مراقب خودت باش ایشالا زود خوب بشی. چای عسل و لیمو بخور معجزه میکنه. بوس بوس بوس
مامانی
پاسخ
خدا فقط خودش همراه این کوچولوی ناز باشه.مرسی عزیزم اره زیاد خوردم الانم شکر خدا بهترم
مامان ستایش جون
17 بهمن 92 9:14
دخملی راست میگه دیگه زود برو دنبالش گناه داره
مامانی
پاسخ
چشم سعي ميکنم