ملينا جونملينا جون، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره
رضا جونرضا جون، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

ملینا عشق کوچولوی ما

مهد رفتن ملینا

1391/4/2 18:05
نویسنده : مامانی
613 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز مامانی ببخشید که دیر به دیر میام سراغت باور کن که وقت نمی کنم گلم.

فرشته قشنگم امروز دقیق یک هفته میشه که از مالزی برگشتیم خواستم از خاطره سفرت بنویسم ولی چون تمام عکسات پیشم نیست و تو لب تاب خاله هست گذاشتم برا وقتی که کامل به دستم برسه.

قند عسلم از وقتی که برگشتیم نمی دونم چرا صبحها که می ریم سر کار تو از خواب بیدار میشی( آخه همیشه خوابی) و ... و ما دیگه باید با چشمهای اشکریزون و نگاههای پر از خواهش و تمنات ازت جدا بشیم. الهی بگردم عزیزم . بالاخص امروز صبح ساعت ٥/٦ صبح بود که از خواب بیدار شدی و سراغ بابایی می گرفتی و بابایی هم که رفته بود نون بخره خونه نبود و تو اما تمام خونه رو گشتی و وقتی ناامید شدی روی زمین خوابت برد.

دلبرکم چون صبحها من بغلت می کنم و تحویل مهد میدمت همیشه تو ماشین بهونه بابا رو می گیری و میری تو بغلش و وقتی هم که می رسیم قبل از اینکه پیاده شیم چون مهدو میشناسی شروع میکنی به گریه و منو می چسبی تا از خودم جدات نکنم . می دونم عزیزم دوست نداری تو خونه باشی و چون من میرم بیرون دوست داری همرام بیام. حتی تایپشم برام سخت و دردناکه عزیزم . فدای تو بشم دختر نازم .ایشالا که زودتر بزرگ بشی و بتونی عادت کنی.

البته عزیزم این حالتو فقط برا مهد داری چون میدونی مدت زیادی باید بمونی و دوست داری که همش بیرون باشی والا هیچ جای دیگه این طور رفتار نمی کنی تازه مشتاق هم هستی که بری.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)