خاطره بوف
تاریخ ٢٥/١٢/٩٠ بود که بخاطر سالگرد رسمی شدن(٣ سالگی) بابایی و دوستاش (که به همین مناسبت برا خودشون به اتفاق خانواده جشن کوچیکی كه به صرف کیک و شام بود)، رفتيم بوف.
خب عسلويه جاي بهتري كه نداره!
عزيز مامان هم كه مهمان ويژه بود و شده بود سرگرمي دوستان.
خوشكل من شب خوبي بود و به تو هم خوش گذشت. روي هم رفته زياد اذيت ماماني نكردي. اين هم چند تا عكس از دخمل گلم
باقی عکسها در ادامه مطلب
قربون اون لپ كوچيكت برم كه مي كشيش. بوسسسس
تا وقتي پيتزا باشه كه شما غذاي خودتو نوش جان نميكني. فداي تووووووووو
و امااااا كيك كه اومد.
كيك خور كه نيستي گلم . فقط نظاره مي كني كه چه نوع خرابكاري كني.جيگر توووووووو
موقع برش كيك شد كه بر و بچ ريختن رو سرت و چون بوم به اين خوشكلي نديده بودن خواستن اونها هم يه اثري از خودشون بجا بذارن و نقاشي بكشن.
ولي اما ماماني هم بعدش دستاي مبارك شما رو به كيك آغشته كرد و رو صورت ديگرون زد.خب چيزي كه عوض داره گله نداره
و بعد از كيك خورون بود كه مراسم تموم شد و قبل از اينكه برگرديم يه سر برديمت پارك و تاب بازي كردي