این روزهای ملینا جون
سلام عزیزکم . بالاخره یک ماه از آغاز سال جدید گذشت. ولی برات از روزهای آخر فروردین بگم .
مامانی بیست و هشتم یه المپیاد از طرف اداره داشت و ما هم 2 روز زودتر از رستمون که دوشنبه شب میشد به تهران سفر کردیم.و این بار دخترم چون بزرگ شده بود دیگه یه صندلی جدا داشت و دیگه رو پای مامانی نبود.
به هتل کوثر رفتیم چون نسبتاٌ به همه جا نزدیک بودیم. اونجا روی هم رفته دختر خوبی بودی و زیاد اذیتم نکردی . تا روز پنج شنبه بیشتر حوالی بازار می چرخیدیم و ظهر هم به خونه خاله جون زهره رفتیم و اونجا کامل مشغول بازی با مرجان و امیر رضا بودی. عصر هم به اتفاق همگی پارک ارم رفتیم و اونجا دو تا وسیله با مرجان و امیر سوار شدی و چون مرتب تو بغل بودی خودت رو خوب لوس می کردی، جیگر دلم.
روز جمعه ظهر هم که با پرواز برگشتیم و شنبه تو خونه مشغول اتاق تکونی تو بودیم و دکوراسیونشو عوض کردیم که دل بازتر به نظر می رسه . روز یکشنبه هم رفتیم لامرد چون دقیقاٌ کار عمو مصطفی به عکس ماست و اونها تو این تاریخ لامردن . و تا در خونشون رسیدیم چنان ذوقی سر دادی که رسیدیم خونه نی نی . قبلاٌ به نیکادل می گفتی ایکادل ولی الان می گی نی نی من .
نی نی هم جدیداٌ یه جیغهای بنفشی یاد گرفته که تا وسیله ای رو ازش میگیری و بهش ندی چنان جیغی میکشه که تو فوراٌ تسلیم میشی و دیگه داره کم کم حریفت میشه.ولی از تو گل دختری بگم که هزار ماشالا خیلی زود بزرگ شدی و در تمام کارها از جمله بچه داری هم کمک حال مامانی هستی، مثلاٌ نیکادل رو داشتم خشک می کردم که لباس تنش کنم تو جیگر طلا کامل خشکش کردی و خودت لباس تن نیکا کردی. قربونت بشم طوری رفتار میکنی که انگار لااقل پنج شش سال بزرگتر از نی نی هستی .
اونجا برات چند دست لباس خریدم و تا دیشب که دیگه برگشتیم خونه و اگه خدا بخواد پس فردا هم می ریم شیراز چون مامان جون خیلی دلش برات تنگ شده.
راستی عزیزم ٢٦ ماهگیت مبارک
مرجان جون و عزیزم و امیررضا جون سوار قطار
بقیه عکسها در ادامه مطلب
ملینا و خاله جون زهره