30 ماهگی ملینا جون
چه شیرین لحظاتی است با تو
از روزی که تازه پا به این دنیا گذاشتی و تا امروز که ٣٠ ماه از عمر نازنینت گذشت بهترین روزهای زندگی من و بابایی رو رقم زد.
از وقتی که نوزادی شیطون بودی تا الان که آروم شدی. از وقتی صدای گریه ها و بهونه گیری هات من و دیگرون رو کلافه می کرد تا الام که با ادب و متین شدی . روزهایی که بخاطر گریه زیادت پرستارت جوابت کرد تا الان که مربی مهدت عاشقانه دوست داره و حتی دختر دار شدنش بخاطر لذت و زیبایی با تو گذروندن بود.از روزهایی که توی جاده همیشه جلو، روی پای من نشستی و شیطنت می کردی تا الان که مثل خانمها خودت فوری می ری عقب می شینی و برا خودت مانیتور روشن می کنی.اون روزهایی که موقع رفتن به مهدت بهونه منو می گرفتی تا الان که دیگه برام بوس خداحافظی هم می فرستی و از روزهایی که آرزو می کردم کمی بخوابی تا الان که به موقع می خوابی .
و گذشت تمام اون روزهای شیطنتت شیرینت.
و الان اون روزها به سر رسیده و تو بزرگ شدی . یه دختر دو سال و نیمه که با وجود سن کمت ولی برای من یه پرنسس تمام و کمالی. یه خانم باشخصیت و با ادب . دختر عزیزی که هم خوب درک میکنه و هم خوب رفتار می کنه. و برای من و بابایی عزیزترین، شیرین ترین ،جذابترین و بهترینی .
با تمام وجودم دوستت دارم عشقم
٣٠ ماهگیت مبارک