ملينا جونملينا جون، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره
رضا جونرضا جون، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

ملینا عشق کوچولوی ما

ملینا در باغ ارم

عسل مامان شهر شیراز به شهر گل و بلبل معروفه . خصوصاً که اردیبهشت شیراز همیشه با باغ ارم همراهه . چون گلهای قشنگ و رنگارنگ   توی این ماه طراوت خاصی رو به باغ میده و زیبایی اونجا رو چندین برابر می کنه . این سری از رستمون هم موقع برگشتن از شیراز که دقیقاٌ مصادف با روز زن بود، بابایی من و شما رو باغ پیاده کرد و خودش رفت درمونگاه نفت. غیر از زیبایی محیط ، هوا هم بسیار مطبوع و خنک بود چون روز قبلش بارون اومده بود و اونروز هوا فوق العاده تمیز بود. حدود یک ساعتی با هم چرخی زدیم و شما ه...
14 ارديبهشت 1392

این روزهای ملینا جون

سلام  عزیزکم . بالاخره یک ماه از آغاز سال جدید گذشت. ولی برات از روزهای آخر فروردین بگم . مامانی بیست و هشتم یه المپیاد از طرف اداره داشت و ما هم 2 روز زودتر از رستمون که دوشنبه شب میشد به تهران سفر کردیم. و این بار دخترم چون بزرگ شده بود دیگه یه صندلی جدا داشت و دیگه رو پای مامانی نبود. به هتل کوثر رفتیم چون نسبتاٌ به همه جا نزدیک بودیم. اونجا روی هم رفته دختر خوبی بودی و زیاد اذیتم نکردی . تا روز پنج شنبه بیشتر حوالی بازار می چرخیدیم و ظهر هم به خونه خاله جون زهره رفتیم و اونجا کامل مشغول بازی با مرجان و امیر رضا بودی. عصر هم به اتفاق همگی پارک ارم رفتیم و اونجا دو تا وسیله با مرجان و امیر سوار شدی و چون مرتب ت...
5 ارديبهشت 1392

نوروز 92

عزیز دلم بازم خدا رو شاکرم که امسال سومین سالیه که نوروز در کنارمون بودی و رنگ و طراوت خاصی به سفره هفت سینمون بخشیدی .     ولی شباهتهای این سالها به هم اینه که تو نمی ذاری مامانی یه عکس از تو سر سفره برا یادگاری بگیریه، چون یا در حال ورجه وورجه هستی و یا در حال بهونه گیری . دیگه برام عادی شده که عکس گرفتن از تو کار دشواریه.   امسال سال تحویل شیراز بودیم و بخاطر عمل قلب عموی من مهمون داشتیم و مهرانگیز خانم همراه و همسر و ریحانه جون سر سفره در کنار ما بودن. لحظه تحویل سال هم ساعت ٢:٣١ بود. ناهار هم همه مهمون مامان جون بودن که آبگوشت پخته بودن.   توی این یه هفته ای که...
19 فروردين 1392

دخمل لاغری

باز هم تأخیر . ببخشید خوشکلم که این بار هم دیر بهت سر زدم . با وجود اینکه دیگه دوست ندارم باز از بیماری صحبت کنم ولی متأسفانه تو این ایام هم باز کسالت داشتی و این بار از نوع سرما خوردگی. ولی این سری مامانی هم همراهیت کرد و منم با شدت بیشتری سرما خورده بودم که حتی تنفس هم برام سخت بود. ٢ هفته ای که آفم بود چند روز هفته اول به سمت آبادان رفتیم و هفته دوم کامل شیراز بودیم .این سری بیشتر برا عمل قلب زن عمو رفتیم چون خیلی دلش برا تو تنگ شده بود و همش اسم تو رو میاورد . هر چند که آخرش هم موفق نشد تو رو ببینه چون چند روز اولش بیمارستان بود و وقتی هم که مرخص شدن هوا ابری و بارونی شد و چون ما تمام مدت مریض بودیم دیگه نمی شد...
29 آذر 1391

آبان ماه

دختر گلم الان آبان ماهه. ماه مورد علاقه ماماني و به قول خيلي ها قمر در عقرب که شاید برای خیلی ها ماهی باشه که باید محتاط باشی. ولی من همیشه پائیز رو فقط بخاطر این ماهش دوست دارم . می دونی چرا چون مامانی توی این ماه و در چنین روزی دنیا اومده. البته جدا از تولد من امسال 2 تا عید هم توی این ماه قشنگ اتفاق افتاد اولیش عید قربان که هفته قبلی بود که دقیقاٌ مصادف با 20 ماهگی تو گل دختر بود. و دومیش هم 3روز پیش که عید غدیر بود که عروسی دختر عمه بابایی ( مرضیه ) بود. عزیزم وقتی که تازه می خواستم واد مرز 20 سالگی بشم شور و شوق زیادی برای تولدم داشتم، چون داشتم بزرگ می شدم و وارد مرحله جوونی می شدم ولی ...
16 آبان 1391

شیرین کاریهای ملینا جون

عزیز دل مامان امروز می خوام از یه چند تا شیرین کاریهات بگم. جیگر طلا ظهر جمعه بود و مشغول خوردن ناهار بودیم که از تلویزیون تبلیغ پوشک مولفیکس گذاشت که چند تا بی بی پوشک شده سمت مادراشون می دویدن       و اما تو عزیزکم از اونجایی که تا نی نی می بینی با ذوق خاصی میگی دَ و میری طرفش این بار رفتی و دستاتو به طرف صفحه  تلویزیون دراز کردی و یعنی می خواستی تمام بی بی هارو بغل کنی. ای جان دلم . مثل وقتی که نیکادل گلی رو می بینی و با این قدت می خوای بغلش کنی و ببوسیش.  جیگر دخمل مهربونم. یکی دیگه از کارای جدیدت اینه که تا پوشکتو می بندم فوری پشت من بازش می کنی به من می خندی  ...
25 تير 1391

تولد 1 سالگیت مبارک

عزیز دلم تولد ١ سالگیت مبارک خوشکل من چقدر زود بزرگ شدی و یک سال از عمر قشنگت گذشت. دوست داشتم برای اولین سال تولدت یه جشن مفصل بگیرم ولی حیف از اینکه امسال داغدار عمو علی شدیم و روز تولدت با هفته عمو مصادف شد و دیگه دل و دماغی برای جشن نداشتم ولی فقط بخاطر اینکه یه یادگاری کوچیک از تولدت داشته باشیم یه کیک سفارش دادیم (که مورد پسندمون نبود) و چند تا عکس ازت گرفتیم.   جیگر مامان به همه چی توجه داشتی الا کیکت و دوربین باقي عكسها در ادامه مطلب        وای که نمی دونم چرا اینقدر از کلاه و موگیر و هر چیزی که با موهات ارتباط داشته باشه بدت میاد . گلم مگه گذاشتی یه عکس با کلاه ازت بگیریم....
6 اسفند 1390