ملینا در باغ ارم
عسل مامان شهر شیراز به شهر گل و بلبل معروفه . خصوصاً که اردیبهشت شیراز همیشه با باغ ارم همراهه . چون گلهای قشنگ و رنگارنگ توی این ماه طراوت خاصی رو به باغ میده و زیبایی اونجا رو چندین برابر می کنه . این سری از رستمون هم موقع برگشتن از شیراز که دقیقاٌ مصادف با روز زن بود، بابایی من و شما رو باغ پیاده کرد و خودش رفت درمونگاه نفت. غیر از زیبایی محیط ، هوا هم بسیار مطبوع و خنک بود چون روز قبلش بارون اومده بود و اونروز هوا فوق العاده تمیز بود. حدود یک ساعتی با هم چرخی زدیم و شما ه...
نویسنده :
مامانی
17:20
این روزهای ملینا جون
سلام عزیزکم . بالاخره یک ماه از آغاز سال جدید گذشت. ولی برات از روزهای آخر فروردین بگم . مامانی بیست و هشتم یه المپیاد از طرف اداره داشت و ما هم 2 روز زودتر از رستمون که دوشنبه شب میشد به تهران سفر کردیم. و این بار دخترم چون بزرگ شده بود دیگه یه صندلی جدا داشت و دیگه رو پای مامانی نبود. به هتل کوثر رفتیم چون نسبتاٌ به همه جا نزدیک بودیم. اونجا روی هم رفته دختر خوبی بودی و زیاد اذیتم نکردی . تا روز پنج شنبه بیشتر حوالی بازار می چرخیدیم و ظهر هم به خونه خاله جون زهره رفتیم و اونجا کامل مشغول بازی با مرجان و امیر رضا بودی. عصر هم به اتفاق همگی پارک ارم رفتیم و اونجا دو تا وسیله با مرجان و امیر سوار شدی و چون مرتب ت...
نویسنده :
مامانی
19:15
نوروز 92
عزیز دلم بازم خدا رو شاکرم که امسال سومین سالیه که نوروز در کنارمون بودی و رنگ و طراوت خاصی به سفره هفت سینمون بخشیدی . ولی شباهتهای این سالها به هم اینه که تو نمی ذاری مامانی یه عکس از تو سر سفره برا یادگاری بگیریه، چون یا در حال ورجه وورجه هستی و یا در حال بهونه گیری . دیگه برام عادی شده که عکس گرفتن از تو کار دشواریه. امسال سال تحویل شیراز بودیم و بخاطر عمل قلب عموی من مهمون داشتیم و مهرانگیز خانم همراه و همسر و ریحانه جون سر سفره در کنار ما بودن. لحظه تحویل سال هم ساعت ٢:٣١ بود. ناهار هم همه مهمون مامان جون بودن که آبگوشت پخته بودن. توی این یه هفته ای که...
نویسنده :
مامانی
21:27
دخمل لاغری
باز هم تأخیر . ببخشید خوشکلم که این بار هم دیر بهت سر زدم . با وجود اینکه دیگه دوست ندارم باز از بیماری صحبت کنم ولی متأسفانه تو این ایام هم باز کسالت داشتی و این بار از نوع سرما خوردگی. ولی این سری مامانی هم همراهیت کرد و منم با شدت بیشتری سرما خورده بودم که حتی تنفس هم برام سخت بود. ٢ هفته ای که آفم بود چند روز هفته اول به سمت آبادان رفتیم و هفته دوم کامل شیراز بودیم .این سری بیشتر برا عمل قلب زن عمو رفتیم چون خیلی دلش برا تو تنگ شده بود و همش اسم تو رو میاورد . هر چند که آخرش هم موفق نشد تو رو ببینه چون چند روز اولش بیمارستان بود و وقتی هم که مرخص شدن هوا ابری و بارونی شد و چون ما تمام مدت مریض بودیم دیگه نمی شد...
نویسنده :
مامانی
20:25
آبان ماه
دختر گلم الان آبان ماهه. ماه مورد علاقه ماماني و به قول خيلي ها قمر در عقرب که شاید برای خیلی ها ماهی باشه که باید محتاط باشی. ولی من همیشه پائیز رو فقط بخاطر این ماهش دوست دارم . می دونی چرا چون مامانی توی این ماه و در چنین روزی دنیا اومده. البته جدا از تولد من امسال 2 تا عید هم توی این ماه قشنگ اتفاق افتاد اولیش عید قربان که هفته قبلی بود که دقیقاٌ مصادف با 20 ماهگی تو گل دختر بود. و دومیش هم 3روز پیش که عید غدیر بود که عروسی دختر عمه بابایی ( مرضیه ) بود. عزیزم وقتی که تازه می خواستم واد مرز 20 سالگی بشم شور و شوق زیادی برای تولدم داشتم، چون داشتم بزرگ می شدم و وارد مرحله جوونی می شدم ولی ...
نویسنده :
مامانی
12:53
شیرین کاریهای ملینا جون
عزیز دل مامان امروز می خوام از یه چند تا شیرین کاریهات بگم. جیگر طلا ظهر جمعه بود و مشغول خوردن ناهار بودیم که از تلویزیون تبلیغ پوشک مولفیکس گذاشت که چند تا بی بی پوشک شده سمت مادراشون می دویدن و اما تو عزیزکم از اونجایی که تا نی نی می بینی با ذوق خاصی میگی دَ و میری طرفش این بار رفتی و دستاتو به طرف صفحه تلویزیون دراز کردی و یعنی می خواستی تمام بی بی هارو بغل کنی. ای جان دلم . مثل وقتی که نیکادل گلی رو می بینی و با این قدت می خوای بغلش کنی و ببوسیش. جیگر دخمل مهربونم. یکی دیگه از کارای جدیدت اینه که تا پوشکتو می بندم فوری پشت من بازش می کنی به من می خندی ...
نویسنده :
مامانی
20:24
تولد 1 سالگیت مبارک
عزیز دلم تولد ١ سالگیت مبارک خوشکل من چقدر زود بزرگ شدی و یک سال از عمر قشنگت گذشت. دوست داشتم برای اولین سال تولدت یه جشن مفصل بگیرم ولی حیف از اینکه امسال داغدار عمو علی شدیم و روز تولدت با هفته عمو مصادف شد و دیگه دل و دماغی برای جشن نداشتم ولی فقط بخاطر اینکه یه یادگاری کوچیک از تولدت داشته باشیم یه کیک سفارش دادیم (که مورد پسندمون نبود) و چند تا عکس ازت گرفتیم. جیگر مامان به همه چی توجه داشتی الا کیکت و دوربین باقي عكسها در ادامه مطلب وای که نمی دونم چرا اینقدر از کلاه و موگیر و هر چیزی که با موهات ارتباط داشته باشه بدت میاد . گلم مگه گذاشتی یه عکس با کلاه ازت بگیریم....
نویسنده :
مامانی
14:31