شیرین کاریهای ملینا جون
عزیز دل مامان امروز می خوام از یه چند تا شیرین کاریهات بگم.
جیگر طلا ظهر جمعه بود و مشغول خوردن ناهار بودیم که از تلویزیون تبلیغ پوشک مولفیکس گذاشت که چند تا بی بی پوشک شده سمت مادراشون می دویدن و اما تو عزیزکم از اونجایی که تا نی نی می بینی با ذوق خاصی میگی دَ و میری طرفش این بار رفتی و دستاتو به طرف صفحه تلویزیون دراز کردی و یعنی می خواستی تمام بی بی هارو بغل کنی. ای جان دلم . مثل وقتی که نیکادل گلی رو می بینی و با این قدت می خوای بغلش کنی و ببوسیش. جیگر دخمل مهربونم.
یکی دیگه از کارای جدیدت اینه که تا پوشکتو می بندم فوری پشت من بازش می کنی به من می خندی و می خوای فرار کنی . شیطونک
و اما دیروز هم تا کنارم پشت لب تاپ نشستی خواستی ماوس رو از دستم بگیری که با زبون شیرین و قشنگت به یه حالت خاصی گفتی بیدی مَ و من بودم که کلی ذوقتو کردم و بوسیدمت فدای حرف زدنت مادر