دست درد ملینا
فرشته قشنگم دیروز خونه مامان جون اینا داشتی طبق معمول شیطنت می کردی که یهو در حال دویدن افتادی زمین و گریه سر دادی . اول فکر نکردم چیز مهمی باشه اما بعد که اومدم طرفت دیدم مثل اینکه جائیت درد گرفته باشه نمی تونی درست تکون بخوری ، اول فکر کردم یکی از پاهاته اما بعد فهمیدیم که دست چپته و از ساعد به سمت مچته . وای الهی بمیرم تا می خواستی دستت رو تکون بدی جیغ می کشیدی و دستت بی حرکت می افتاد. وای که چه بر من گذشت. تو مرتب گریه و ناله می کردی و فقط تو بغل خودم می موندی . به بابایی زنگ زدیم و اونهم یعد از نیم ساعت خودشو رسوند که تا صدای بابایی رو شنیدی (و تازه یه بیست دقیقه بود که چرتت برده بود) چشماتو باز کردی و باز به حالت بغض گریه کردی و خودتو تو بغل بابایی انداختی. بلافاصله به سمت درمونگاه رفتیم که از دستت عکس بگیرن . توی ماشین دیدم شکر خدا یه کم تونستی دستت رو بالا بیاری و طبق عادت همیشه کنی تو دهنت. بالاخره با هر مکافاتی از دستت عکس گرفتن و خانم دکتر گفت که چیزی نیست و چند تا وسیله هم برا اطمینان داد دستت و شکر خدا تونستی بگیری.
ظهر غم انگیزی بود ولی به لطف خدای مهربون که همیشه یاور همیشگیمونه بخیر گذشت و نذاشت دل یه مامانی بیشتر از این ناراحت بشه.
خدا جونم به حق این ماه عزیزت ازت می خوام که هیچ مادری رو با درد و رنج فرزندش امتحان نکنی و تمام بچه های بیمارو شفای عاجل بدی. آمین.