روزهای تعطیلی ما
امروز بایه کم تأخیر اومدم . چون همون طور که گفته بودم نت خونه قطع بود و نت موبایل هم سرعتش کم بود. چهارشنبه دو هفته قبل آخرین روز کاری ، بابایی با پرواز رفت اهواز و من و شما هم با خاله جون اینا که روز قبلش اومده بودن خونمون تنها موندیم و چون همسایه بالایی و پایینی نبودن خونه کامل در انحصار ما زنها بود و یکشنبه هم با اومدن مرجان جون دیگه تکمیل شدیم و شد شهر زنان. روزهای خوبی داشتیم جز جمعه روز انتخابات ریاست جمهوری.
بعد از اینکه از بیرون برگشتیم دیدیم کارگری که اومده بود طبقه بالا دستشویی رو بکنه تمام نخاله و سنگهاشو از جاکولری هل میده پایین و بی توجه به اینکه بین راهش به پنجره ما اصابت میکنه و موجب شکسته شدن شیشه ها میشه کارشو ادامه میداد. رفتم و کلی بهش اخطار دادم که فکر شیشه و بچه های ما باشه و اینطور سنگها رو پرت نکنه و کارگر افغانی فقط میگفت که صاحب خونه گفته اگه شیشه ما بشکنه تعویضش میکنن و دیگه بماند که چقدر بهش گفتم و قرار شد که لااقل کم کم بریزه که هم مخل آسایش ما نشه و هم خسارتی وارد نشه. چون با هر بار ریختنش صدای گرومپ خیلی وحشتناکی بلند میشد و تو و نیکا جون از ترس رفته بودین تو اتاق و بیرون نمیومدین.
از اونجا که من مرتب میگفتم حسن چرا همچون حرف غیر منطقی به کارگر زده ، شما جیگر هم که از این سر و صدا عصبانی شده بودی مرتب با تحکم و احساس و هیجان خاصی میگفتی حسن بد.
تا اینکه وقتی از حمام اومدیم با یه صدای بلندتر ، دیدیم که بله .... بالاخره شیشه شکست و این بار من دیگه کاملاٌ خشمناک رفتم بالا و این بار با داد و بی داد بهش گفتم کارو تعطیل کن ، پشت سرم خاله اومد و تهدیدش به ١١٠ کرد بعد کلی جرجر با این افغانی به حسن زنگ زدم و خلاصه اینکه اون روز هم جمعه و هم انتخابات بود و شیشه بری باز نبود. تا فردا صبحش که بالاخره شیشه رو جا انداختن.
بابایی هم چهارشنبه هفته قبل رسید و دیروز هم با خاله جون اینا اومدیم شیراز که دیدیم عمو محسن و زن عمو هم هستن. و دیروز به یمن خاله و نیکادل جون، تو تمام مدت عقب نشستی و مشغول دیدن عمو پورنگ بودی. چون من همیشه تو سفرها این مشکل رو با تو وروجک دارم و این هم چند تا عکس از دیروزت تو ماشین.