دختر احساسی من
سلام به روی ماه دخترم. عزیزکم این چند شب مهمون داشتیم و کمی مشغولیتم بیشتر شده بود، دو شب اول دایی بابایی از اراک اومده بودن و شب بعدش معصومه خانم با همسر و رضا و الهه جون از شمال اومدن. دیروز هم از ظهر اومدم خونه تا غذا بپزم . تو هم که با الهه جون خوب اخت شده بودی و بالاخره دیروز عصر بود که رفتن و من بودم که به یه خواب درست حسابی محتاج بودم.چون شبها تا دیر وقت بیدار بودم و صبح تا عصر هم سر کار بودم.
جیگرکم، خیلی احساساتی هستی . نیم ساعت پیش بود که به طور اتفاقی با یه وبلاگی آشنا شدم که راجع به مرگ ناگهانی پسر 5 ساله ای به اسم آریا بود که در اثر آمپول تقلبی و سهل انگاری پزشک به رحمت خدا رفته بود و همنشین فرشته ها شده بود. خیلی از خوندنش متأثر شدم و ناخودآگاه شروع به گریه کردم. و اما تو نازنینم تا اشکهای منو دیدی لبهای نازتو ورچیدی ، با حالت دل نگرانی گفتی مااااامااااان و با صدای بلند شروع به گریه کردی. الهی دورت بگردم که ناراحت شده بودی .فدای تو بشم که اینقدر با احساسی نازنینم. فوراً بغلت کردم و بوسیدمت ، تو هم با دستای قشنگت اشکهای منو پاک می کردی.قربونت بشم من عسلم.
ببخشید مامانی که ناراحتت کردم. خدایا ملینای عزیز من و همه عزیزهای دیگرون رو در پناه خودت سالم نگه دار و از همین جا برای پدر و مادر آریا جون صبر و شکیبایی زیادی خواستارم .روحش شاد و به یادش صلوات