این یک هفته
عزیز مامان هفته پیش یه سر رفتین هایپر .خاله اینا هم بعد از ما اومدن و شما فسقلیها رو بردیم شهربازی..شب هم مامان بزرگ و عمه جونت برا دکتر عمه اومدن شیراز.و ما روز شنبه از ظهر تا عصر رفتیم پیششون.
یکشنبه هم یه سر زیتون زدیم و بعد از خرید رفتیم سراغ مامان بزرگ و عمه و به سمت خونه مامان جون رفتیم،چون شام اونجا دعوت بودن که مامان جون کله پاچه و برای ما کله نخورها هم ماکارونی پخته بود.خاله ماریه هم اومده بودن.ولی خدا رو شكر اونرو شما خوب كله خوردی . ىوشنبه هم من به همراه خاله به كلاس رفتم.چون خاله جون كلاس معرق ميره و از اونجا كه من عاشق منبت بودم استادش پيشنهاد داده بود كه اصول اوليش رو يادم ميده و من رفتم و از اونجا كه مغاري كه خریده بودم جنسش بد بود خيلي كاري از پيش نبرديم شما هم قبل از رفتن من همراه بابايي، عمه و مامان بزرگ رفته بودي مطب دکتر و زودتر از ما رسيدين خونه.
خلاصه عزیزم سه شنبه هم افطاری به دعوت دوستامون سالن فرهنگیان دعوت شديم و عصرش با خاله اینا رفتیم بازار انقلاب مغارهامو عوض کردم و خاله تابلوهاشو قاب گرفت و بعدش شما جیگرکها رو پارک بردیم و نزدیک غروب رفتیم برای شام. بابایی هم اونروز کامل درگیر بیمارستان عمه جون بود تا شب که اونها رو رسوند فرودگاه و آخر وقت خودشو به ما رسوند.شما هم جز چند تکه کباب خالی چیزی نخوردین.
همیشه چهارشنبه ها بررمی گشتیم ولی چون خاله روز چهارشنبه کلاس داشت و من مشتاق یادگیری اونروز رو هم موندیم و به کلاس رفتیم و بعد از هفت سال ( بعد از ازدواج و زندگی در عسلویه) که متأسفانه هنرو بوسیده بودم گذاشته بودم کنار، آرامش و لذت بسیار زیادی رو تجربه کردم و همین جا، جا داره از خانم حدادیان بابت تدریس داوطلبانش کمال تشکرو کنم که در همین یک جلسه کلی فوق و فن این کارو یادم داد. واقعاً ارزش یک روز مرخصی رو داشت.
دیروز ظهر هم برگشتیم عسلویه و باز دو هفته کار شروع شد.
اینهم چند تا عکس از روز جمعه در ایران لند
( بقیه عکسها در ادامه مطلب )
عزیز دلم اونروز برعکس همیشه خیلی آروم و ساکت شده بودی و نمی دونم چرا اصلاً حرف نمی زدی . به قول عمو مصطفی رفته بودی رو سایلنت.