ملینا در جشن
سلام عزیز مامان . هفته پیش مثل امروز اومدیم شیراز و همون شب که مصادف با عید فطر بود دایی جون صادقم زنگ زد وگفت که مراسم عقد زهرا(دختر داییم) شنبه شبه و می خوان جشن بگیرن چون قبلش قراره محضری بود.و اما ما موندیم که چکار کنیم از یه طرف لباس نیاورده بودیم و از یه طرف می گفتیم اگه زودتر می دونستیم دیگه تا شیراز نمیومدیم و مستقیم می رفتیم بوشهر.ولی از یه طرف دل من خیلی هوس جشن کرده بود و بالاخره فرداش یعنی جمعه ظهر بعد از ناهار با خاله و نیکادل راه افتادیم به سمت بوشهر.مامان جون اینا بخاطر کلاس دایی نیومدن. شب که رسیدیم دیدیم که همه خونه دایی صابر دعوتن و اونجا هم بعد از شام بزن و بکوب راه انداختن. خاله اینا هم از تهران اومده بودن و شب خوبی بود .
فرداش مرجان جون بدلیل مصاحبه برگشت و جاش خیلی خالی بود . مراسم هم خونه بابابزرگ برگزار شد و روی هم رفته خیلی خوش گذشت . شما هم شکر خدا خیلی دختر خوبی بودی و اذیت مامانی نکردی و همون اول کار یه دوست برا خودت پیدا کردی و مرتب دل و قلوه از هم می گرفتین.تا روز دوشنبه که بالاخره برگشتیم. در ضمن تو این مدت بیشتر از همیشه نی نای نای می کنی و فوری با آهنگ دستاتو تکون میدی.
اینهم چند تا عکس از اونجا از شما و رعنا دوستت