تعیین جنسیت
عزیز دلم بازم با کلی تاخیر اومدم . راستش یا وقت نداشتم یا حوصله.هر چند که تو این مدت شیرین زبونیها و کارهای بامزه زیادی کردی.اما رفتارت با نی نی بگم که همیشه داداشی خطابش می کنی و هر چی میگم مامانی شاید آبجی باشه میگی نه داداشی منه و بعضی وقتها میای شکممو بوس می کنی و میگی من نی نی تو رو دوست دارم و چون میدونی دیگه بغلت نمی کنم میگی چون نی نی تو شکمته (البته همیشه میگی شمک) نمیشه منو بغل کنی. و خلاصه کلی قربون صدقش میری.
یکی از عادتهای قدیمیت اینه که تا یه چیز جدید واسه خودم یا خودت می گیرم به دوستان نشون میدی خصوصا به خاله نادیا.مثلا میگی خاله نگاه مامانم کفش نو خریده .
وقتی سوار ماشین آقای شکوری که رانندمونه میشی میگی مامان آقای شکوری نیاد دنبالمون بگو بابا بیاد و وقتی هم یه مدت آقای شکوری نبود و آقای مچ بود می گفتی مامان بگو آقای شکوری بیاد دوست ندارم آقای مچ بیاد و من میگفتم مامان باید تشکر کنی نه این حرفا رو بزنی و خلاصه فقط من سنگ رو یخ می کنی.
با نیکادل هم بعضی وقتها یه بازیهای قشنگی میکنی مثلا آهنگ می ذارین و یه بار یکیتون میشینین و میگین من دست می زنم تو برقص و بعدش برعکس،یا بعضی وقتها موبایل دست می گیرین و مثل ما بزرگترها می خواین فیلم رد و بدل کنین و میگین برام بفرست و قشنگ بلدین که از طریق واتس آپ فیلم و پیام صوتی انتقال بدین.دکتر بازی می کنین ، مامان بازی می کنین و با پشتیهای مامان جون واسه خودتون خونه سازی می کنین . هرچند بعضی وقتها هم با هم دوا و بزن بزنتون میشه و نیکادل جونم دیگه یاد گرفته که مقابله به مثل کنه و از حق خودش دفاع کنه. چون شما نسبت به نیکا جون خیلی قلدری میکنی.
چهارشنبه هفته قبل بود که واسه کلاسهای زایمان در اب رفتم کلاس و بعد از اتمام کلاس بود که خانم فخارو ملاقات کردیم و خوب بعد از سه چهار سال منو شناخت و کامل صحنه زایمانمو به خاطر داشت و وقتی شما و دید که ماشالا چقدر بزرگ شدی.ولی بعد از چنو سال برام خاطره و دیدار جالبی بود یه روز واسه معاینه و زایمان شما می رفتم اون کلاسها و یه روز با خودت .
و اما روز یکشنبه بودکه رفتم سونو برای سونوی غربالگری مرحله 2 یا همون سلامت و هم واسه تعیین جنسیت چون اون روز تو هفته بیستم بودم ، و بخوبی جنسیت مشخص میشد و از صبح زود ک رفتم ساعت 5/3 نوبتم شد و همون اول دکتر گفت بچتم که پسره و من بودم که از خوشحالی ذوق کردم و گفتم بس که دخترم گفت داداشم داداشم بالاخره به آرزوش رسید. خدا رو شکر از نظر وضعیت جسمی هم سالم بود. خلاصه از این خبر همه خوشحال شدن چون خیلیها می خواستن و دوست داشتن که این دومی پسر بشه. تکونهای داداشی هم این دوسه هفته اخیر بهتر شده و بیشتر محسوسه.
خدا جونم شکرت بخاطر این همه لطف و محبت زیادی که به داشتی.
اینهم چند تا عکس از این از این اواخر
این دو تا عکس مربوط به بوشهر میشه که چند روز اول از رستمون اونجا بودیم و این مدل موها و روسری سر کردنتون کار پردیس و حدیث جونه که نقش ماماناتونو بازی می کردن.
اینجا هم خونه بابابزرگه و شما نی نی سیبتو خواب کردی و خودت هم کنار دراز کشیدی و تلویزیون نگاه می کنی.
اینهم دوقلوهای ناز من
این اولین عکس سونوی پسر گلم مربوط به سه ماهگیمه
اینم عکسای مربوط به شبای قدر