ملينا جونملينا جون، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره
رضا جونرضا جون، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

ملینا عشق کوچولوی ما

اخم ملینا

جیگر طلای مامان از خیلی وقته که وقتی بهت میگم ملینا برا مامان اخم کن   ابروهاتو در هم می چینی ، چشماتو ریز میکنی ، سرتو یه خورده پائین میگری و لبای خوشکلتو به زور بسته نگه میداری (چون زود خندت میگیره ). و اونجاست که دیگه ...... دل مامانی برات غشششششش میره. و این هم چند تا عکس از لحظه اخم کردنته که حدود سه ماه پیش خاله جون ازت گرفت.     ...
29 مهر 1391

دختر شیطون مامان

عزیز مامان هر روز که می گذره داری شیطون تر می شی  و بعضی وقتها هم قلدر خانم میشی. دخترکم یه عادتت اینه که زود وابسته میشی و وقتی هم که وابسته شدی وایییییییییییییییییییییی .  مثلاٌ به 2 تا از مربیهات وابسته شدی طوری که موقع بازی کردنات باید حضورشونو در کنارت احساس کنی و اگه بچه های دیگه هم بخوان نزدیکشون بشن اون وقته که دیگه ملینا خانم میره جلو و ادعای مالکیت می کنه که تو نزدیک نشو این مربی منه. بعضی وقتها هم که زورت به بچه های بزرگتر از خودت می رسه و پسربچه ها رو هل میدی.و البته روی وسایلت خیلی حساسی و نمی ذاری کسی بهشون دست بزنه که .... عزیزم مامانی دوست نداره بخوای پرخاشگری کنی و هر سری...
24 مهر 1391

روز دختر

  امروز روز دختره و یه بهونه پیدا کردم که بیام به وبت سر بزنم . ببخشید گلم که کم میام و برات پست میذارم آخه تا از سر کار بر میگردم تمام وقتم با تو سپری میشه و اصلاٌ وقتی باقی نمی مونه که بیام و برات پست بذارم. خوشکل مامان از سحر امروز بود که موقع شیر دادن متوجه شدم که کل بدنت داغه. ولی صبح که بردمت مهد تبت از بین رفته بود . ولی عصری که اومدم دنبالت دیدم باز از بالاتنه بدنت داغ شده بود. البته نه دائم ولی بی حال و بی حوصله بودی و اصلاٌ مثل همیشه شیطنت نداشتی . تب داری عزیزم  و همش تو بغلم بودی. بهت شربت استامینوفن دادم و الان هم گیجی و خوابیدی . خدا کنه که تبت پائین بیاد عزیزم .الان هم به قول خاله ج...
28 شهريور 1391

18 ماهگی دخملم

                     چه زود گذشت ١٨ ماه از عمر نازنینت ستاره قشنگم عزیزم چه باشکوه است یک سال و نیم از زندگی زیبایت و چه شیرین لحظاتی است بودن در کنار تو. تک گل زندگیم عاشقانه می پرستمت و با بند بند وجودم به تو عشق می ورزم و خدا را هزاران بار شاکرم که به زندگیمان نور و طراوت دوباره ای بخشیدی . هستی من زبانم از بیان عشق تو قاصر است ولی قلبم برای عشق تو وسعت بیکران دارد. فرشته قشنگ تمام دقایقت مبارک و تمام عمرت به جاودانگی و سلامت بسر ببری.   ...
5 شهريور 1391

سفرنامه ملینا در مالزی (2)

  دختر نازم امروز می خوام از ادامه سفرت بگم . روز سوم بود که دیگه از گشت توری استفاده نکردیم و به دلیل نزدیکی هتل تا klcc پیاده به سمت اونجا رفتیم برای دیدن از آکواریوم که در طبقه زیرزمینش واقع شده بود.اون روز تو خیلی بهونه گیر شده بودی و مرتب اذیت و شیطنت می کردی (یکی از کارات این بود که تا گل سرت می زدم فوراٌ از سرت جدا می کردی و جیغ می کشیدی) و البته بهونه بغل می گرفتی. به هر حال عزیزم اکواریومش مکان بزرگ و قشنگی بود و توریستای زیادی از اونجا دیدن می کردن.اونجا اکثر عکسایی که ازت می گرفتیم بخاطر ورجه وورجه زیادت خوب نمی افتاد و اینهم فقط چند تا عکس یادگاری. اینجا داخل تونل ماهی ها بودی. ...
5 مرداد 1391

دست درد ملینا

فرشته قشنگم دیروز خونه مامان جون اینا داشتی طبق معمول شیطنت می کردی که یهو در حال دویدن افتادی زمین و گریه سر دادی . اول فکر نکردم چیز مهمی باشه اما بعد که اومدم طرفت دیدم مثل اینکه جائیت درد گرفته باشه نمی تونی درست تکون بخوری ، اول فکر کردم یکی از پاهاته اما بعد فهمیدیم که دست چپته و از ساعد به سمت مچته . وای الهی بمیرم تا می خواستی دستت رو تکون بدی جیغ می کشیدی و دستت بی حرکت می افتاد. وای که چه بر من گذشت. تو مرتب گریه و ناله می کردی و فقط تو بغل خودم می موندی . به بابایی زنگ زدیم و اونهم یعد از نیم ساعت خودشو رسوند که تا صدای بابایی رو شنیدی (و تازه یه بیست دقیقه بود که چرتت برده بود) چشماتو باز کردی و باز به حالت بغض...
2 مرداد 1391

سفرنامه ملینا در مالزی (1)

سلام فرشته قشنگم امروز با یک ماه تأخیر اومدم و می خوام از خاطره سفر مالزی بگم. عزیز مامان 17 برج 3 روز چهارشنبه بود که از تهران ساعت 7:45 به سمت کوالا پرواز داشتیم . منم بخاطر اینکه مسافت زیاد بود و اینکه تو هواپیما اذیت نشی یه فاشق مربا خوری دیفن هیدرامین بهت دادم که شکر خدا تا صبح نسبتاٌ خوابت برد و چون در گهواره خوابوندمت اصلاٌ اذیت نشدم . اما به محضی که رسیدیم یعنی ساعت 3:30 به وقت ایران و 7 صبح به وقت اونجا بهونه گیریات شروع شد وچون ساعت 2 به بعد هتل آماده می شد تا رسیدیم با ترانسفر فرودگاهی گشت شهری رفتیم .خستگی راه یه طرف و بهونه گیریهای تو یه طرف عزیزم چون تو هم جات خیلی مناسب نبود و خوابت میومد، به هر حال فقط دوربین از...
20 تير 1391

خواب دخملم

سلام نفسم دیشب خواستم برات یه پست بذارم، تو و بابایی خوابیده بودین ، خواب که چی بگم داشتی بازی می کردی بعد از حدود یه ربع ساعتی دیدم صدات نمی یاد ، نگات کردم     ولی .............. ندیدمت یه لحظه موندم که نکنه از تخت افتاده باشی. بلند شدم و نزدیکتر اومدم............ دیدم یه جفت پای خوشکل پیداست . خیالم راحت شد. آره عزیزم برای اولین بار پتو رو مثل کوه کشیده بودی رو خودت؛ اومدم پتو رو پس زدم و دیدم خیس عرقی فربونت بشم. عزیز مامان الان ٢ روزی هست که ١٦ ماهت پر شده و اینم چند تا عکس از این یکی دو ماه اخیرت   دختر مهربون من کمک مامانی گردگیری می کنه. ...
7 تير 1391

مهد رفتن ملینا

سلام عزیز مامانی ببخشید که دیر به دیر میام سراغت باور کن که وقت نمی کنم گلم. فرشته قشنگم امروز دقیق یک هفته میشه که از مالزی برگشتیم خواستم از خاطره سفرت بنویسم ولی چون تمام عکسات پیشم نیست و تو لب تاب خاله هست گذاشتم برا وقتی که کامل به دستم برسه. قند عسلم از وقتی که برگشتیم نمی دونم چرا صبحها که می ریم سر کار تو از خواب بیدار میشی( آخه همیشه خوابی) و ... و ما دیگه باید با چشمهای اشکریزون و نگاههای پر از خواهش و تمنات ازت جدا بشیم. الهی بگردم عزیزم . بالاخص امروز صبح ساعت ٥/٦ صبح بود که از خواب بیدار شدی و سراغ بابایی می گرفتی و بابایی هم که رفته بود نون بخره خونه نبود و تو اما تمام خونه رو گشتی و وقتی ناامید شدی روی زمی...
2 تير 1391

15 ماهگی

تک ستاره قلبم               ماهگیت مبارک عزیزم چه زود گذشت 15 ماه از عمر نازنینت. عشق من زندگی من این 15 ماه  قشنگ ترین لحظه های زندگی ما بوده. تو آرامش بی نظیر لحظه های مایی و وجود تو زیبا ترین هدیه خداست. به امید آن روز که 1500 ماه از عمر زیبایت بگذرد.   ...
5 خرداد 1391