این روزهای ملینا جون
سلام عزیزکم . بالاخره یک ماه از آغاز سال جدید گذشت. ولی برات از روزهای آخر فروردین بگم . مامانی بیست و هشتم یه المپیاد از طرف اداره داشت و ما هم 2 روز زودتر از رستمون که دوشنبه شب میشد به تهران سفر کردیم. و این بار دخترم چون بزرگ شده بود دیگه یه صندلی جدا داشت و دیگه رو پای مامانی نبود. به هتل کوثر رفتیم چون نسبتاٌ به همه جا نزدیک بودیم. اونجا روی هم رفته دختر خوبی بودی و زیاد اذیتم نکردی . تا روز پنج شنبه بیشتر حوالی بازار می چرخیدیم و ظهر هم به خونه خاله جون زهره رفتیم و اونجا کامل مشغول بازی با مرجان و امیر رضا بودی. عصر هم به اتفاق همگی پارک ارم رفتیم و اونجا دو تا وسیله با مرجان و امیر سوار شدی و چون مرتب ت...
نویسنده :
مامانی
19:15