ملينا جونملينا جون، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره
رضا جونرضا جون، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

ملینا عشق کوچولوی ما

شیرین کاریهای ملینا جون

عزیز دل مامان امروز می خوام از یه چند تا شیرین کاریهات بگم. جیگر طلا ظهر جمعه بود و مشغول خوردن ناهار بودیم که از تلویزیون تبلیغ پوشک مولفیکس گذاشت که چند تا بی بی پوشک شده سمت مادراشون می دویدن       و اما تو عزیزکم از اونجایی که تا نی نی می بینی با ذوق خاصی میگی دَ و میری طرفش این بار رفتی و دستاتو به طرف صفحه  تلویزیون دراز کردی و یعنی می خواستی تمام بی بی هارو بغل کنی. ای جان دلم . مثل وقتی که نیکادل گلی رو می بینی و با این قدت می خوای بغلش کنی و ببوسیش.  جیگر دخمل مهربونم. یکی دیگه از کارای جدیدت اینه که تا پوشکتو می بندم فوری پشت من بازش می کنی به من می خندی  ...
25 تير 1391

سفرنامه ملینا در مالزی (1)

سلام فرشته قشنگم امروز با یک ماه تأخیر اومدم و می خوام از خاطره سفر مالزی بگم. عزیز مامان 17 برج 3 روز چهارشنبه بود که از تهران ساعت 7:45 به سمت کوالا پرواز داشتیم . منم بخاطر اینکه مسافت زیاد بود و اینکه تو هواپیما اذیت نشی یه فاشق مربا خوری دیفن هیدرامین بهت دادم که شکر خدا تا صبح نسبتاٌ خوابت برد و چون در گهواره خوابوندمت اصلاٌ اذیت نشدم . اما به محضی که رسیدیم یعنی ساعت 3:30 به وقت ایران و 7 صبح به وقت اونجا بهونه گیریات شروع شد وچون ساعت 2 به بعد هتل آماده می شد تا رسیدیم با ترانسفر فرودگاهی گشت شهری رفتیم .خستگی راه یه طرف و بهونه گیریهای تو یه طرف عزیزم چون تو هم جات خیلی مناسب نبود و خوابت میومد، به هر حال فقط دوربین از...
20 تير 1391

خواب دخملم

سلام نفسم دیشب خواستم برات یه پست بذارم، تو و بابایی خوابیده بودین ، خواب که چی بگم داشتی بازی می کردی بعد از حدود یه ربع ساعتی دیدم صدات نمی یاد ، نگات کردم     ولی .............. ندیدمت یه لحظه موندم که نکنه از تخت افتاده باشی. بلند شدم و نزدیکتر اومدم............ دیدم یه جفت پای خوشکل پیداست . خیالم راحت شد. آره عزیزم برای اولین بار پتو رو مثل کوه کشیده بودی رو خودت؛ اومدم پتو رو پس زدم و دیدم خیس عرقی فربونت بشم. عزیز مامان الان ٢ روزی هست که ١٦ ماهت پر شده و اینم چند تا عکس از این یکی دو ماه اخیرت   دختر مهربون من کمک مامانی گردگیری می کنه. ...
7 تير 1391

مهد رفتن ملینا

سلام عزیز مامانی ببخشید که دیر به دیر میام سراغت باور کن که وقت نمی کنم گلم. فرشته قشنگم امروز دقیق یک هفته میشه که از مالزی برگشتیم خواستم از خاطره سفرت بنویسم ولی چون تمام عکسات پیشم نیست و تو لب تاب خاله هست گذاشتم برا وقتی که کامل به دستم برسه. قند عسلم از وقتی که برگشتیم نمی دونم چرا صبحها که می ریم سر کار تو از خواب بیدار میشی( آخه همیشه خوابی) و ... و ما دیگه باید با چشمهای اشکریزون و نگاههای پر از خواهش و تمنات ازت جدا بشیم. الهی بگردم عزیزم . بالاخص امروز صبح ساعت ٥/٦ صبح بود که از خواب بیدار شدی و سراغ بابایی می گرفتی و بابایی هم که رفته بود نون بخره خونه نبود و تو اما تمام خونه رو گشتی و وقتی ناامید شدی روی زمی...
2 تير 1391

15 ماهگی

تک ستاره قلبم               ماهگیت مبارک عزیزم چه زود گذشت 15 ماه از عمر نازنینت. عشق من زندگی من این 15 ماه  قشنگ ترین لحظه های زندگی ما بوده. تو آرامش بی نظیر لحظه های مایی و وجود تو زیبا ترین هدیه خداست. به امید آن روز که 1500 ماه از عمر زیبایت بگذرد.   ...
5 خرداد 1391

قهر ملینا

سلام عزیز مامانی دیشب بعد از یک ماه و نیم بالاخره اومدیم شیراز. ببخشید گلم که خیلی وقته نتونستم برات پست جدید بذارم .چون بخاطراین حمله سایبری که روی شرکت نفت انجام دادن تمام اینترنت شرکت نفت قطع شده و دیگه هم وصل نمی شه . البته سعی می کنم تو این مدت که اینجا هستیم جبران کنم. کوچولوی مامانی دیشب پاسپورت جدیدتو دیدم و کلی ذوق زده شدیم آخ که چقدر با نمک شده بودی . عزیزم از امروز صبح سحر هم نخوابیدی نمی دونم چت شده بود مرتب با چشم بسته گریه می کردی و فقط بغل می خواستی . منم که خیلی خسته بودم و بابایی و مامان جون به دادم رسیدن تا ساعت ٨ بود که خوابت برد. . الان هم باز داری بهونه می گیری و قهر می کنی این عادت چند...
31 ارديبهشت 1391

ملينا و رانندگي

سلام جيگر طلاي مامان يكي از عادتهايي كه داري اينه كه تا بابايي از ماشين پياده ميشه سريع شيرجه ميري به سمت صندلي راننده و پشت فرمون مي ايستي. يه بار بابايي از بيرون خواست ازت عكس بگيره كه فوري ژستتو عوض كردي ولي بالاخره ماماني از اين صحنت عكس ميگيره و يه عادت ديگت اين كه دوست داري تو بغل بابايي پشت فرمون باشي و ديگه نگاه منم نمي كني كه بهت اشاره بدم بياي بغلم شيطونكم. الان هم چند تا عكس كنار فرمون ولي بغل بابايي مال اين سفر اخير (برا عيد) كه به سمت آبادان داشتيم رو برات ميذارم  دلبندم. باقي عكسها در ادامه مطلب ...
31 ارديبهشت 1391

از تو

سلام ستاره قشنگم . امروز می خوام از  یه سری عادتها و کارهایی که انجام میدی برات بگم تا فردا روز که بزرگ شدی بدونی چه شیرین کاری هایی می کردی. گلم بزرگترین عادت و رفتارت اینه که خیلی به من وابسته ای . خصوصاً این ١٤ روزی که عسلویه هستیم. یعنی وقتی ساعت ٥/٥ می شه و میریم خونه طوری پیشم میشینی که تا می خوام تکون بخورم فوراً گریه می کنی و دنبالم راه می افتی .  هر وقت هم که میذارمت پیش پرستار محاله گریه نکنی جز توی این یک سال ٢ بار بود که گریه نکردی (عجب شاهکاری ).هر چند که وقتی میری اونجا زود با بچه ها دوست میشی و بازی می کنی.          نمی دونی عزیزم چقدر دلم کباب می...
3 ارديبهشت 1391

لالایی

  لالالالا لالالالا لالایی   نگاهم کن گل زیبا لالایی     چشای تو پر از ناز و سیاهه   دلم روشن عزیز دل یه ماهه   لالالالا چشای تو چه زیبا گل نرگس شده غرق تماشا   لالالالا لالالالا لالایی   نگاهم کن گل زیبا لالایی     که در چشم تو عشقو ببینم   از این چشما گل خوابو بچینم   لالالالا گل سوسن گل یاس   تو را می بویمت ای باغ احساس   لالا...
2 ارديبهشت 1391

دختر عزیز من

دختر عزیز من اینقدر بخشنده هست که وقتی غذا می خوره اول تو دهن مامانی و بابایی میکنه و بعد خودش میخوره. دختر عزیز من اینقدر مهربونه که مرتب میاد و مامانیشو می بوسه .اون لبای نازشو رو لپ مامانی میذاره و میگه پَه. دختر عزیز من اینقدر  نازک دله که وقتی میبینه مامانش ناراحته میاد و با دستای قشنگش صورت مامانی رو نوازش میکنه. دختر عزیز من اینقدر باهوشه که وقتی مامانی چیزی رو یادش میده با اشتیاق گوش میده و سریع یاد میگیره. دختر عزیز من اینقدر خوش اخلاقه که هر کسی رو میبینه براش لبخند میزنه و اکثر اوقات با آغوش باز ازشون استقبال میکنه. دختر عزیز من اینقدر عاقله که بلده خ...
31 فروردين 1391